مغزِ بادامیِ نَنه 5

من؟ یک سعیده...

مغزِ بادامیِ نَنه 5

من؟ یک سعیده...

شجاع شده ام؟

شاید شجاع شده ام که توی نگاه های خیره ی آدم ها می آیم خاطره بازی می کنم ...

مرا باد بِبُرد ...

وقت مرگ تنم وقت انداختن سنگ قبر وطنم پی نوشت آرزوهایم را بگذارید که خالی باشد و قلم از دست نگاهم نیندازید بگذارید بنویسم که دلم یک روز پرید از بام سرم و خواست که طلب دارم از او که بخشش طلبم! از دست کسی که نگاهش پی چشم های سرم هی چرخید و تنم سرخ شد اندام ترم لرزید به خود و نگاهش پی ادراک من هرگز ندوید بگذارید بنویسم که دلم سخت بجوشید اشک از ناقوس زمان هی بارید و نفهمید که اندام مرا سرتاسر احساس مرا دور زمین چرخاند و نشاند بالای سر آبادی بگذارید بنویسم بنویسم که مرا انداخت به آب و مرا باد بِبُرد ...

کنایه هایت...

هر بار که نگاه آخرت را می خوانم چور دیگری تفسیر می شود توی ذهنم، این بار خیلی پر کنایه بود...

توجیه!

خودتم گول می خوری وقتی داری دونه دونه درسا رو توجیه می کنی که چرا درس نمی خونی؟

بی لیاقت

چقدر خوشحالم که وقت های دعوا زبانم نمی چرخد دری وری بگویم! یا گاها زبانم بند می آید!یا اگر هم بند نیاید چیز خاصی به جز بی شعور و این قبیل از دهانم بیرون نمی آید و چقدر امشب خوشحالم که گفتم : دارم برات ... خانوم،(این سه نقطه حرف بدی نیست ها، اسم خودت هستش) عنوان اولین چیزی بود که وقتی خواستم عنوان را انتخاب کنم به ذهنم رسید! اما خب چیز دیگری هم بعدش یادم آمد که یادم رفت! تا یادم می آمده به هم نمی ساختیم! به سرم زد که با تو قهر کنم! اما توی ذاتم نیست. خدا خوشش نمی آید. از یه چیز دیگر هم خوشحالم، ضرب مثلی خر داری که گفتی را درست نفهمیدم چی چی بود، همان یه کمش را هم که فهمیدم یادم نیست، ولی خر داشت! من خر، تو آدم! یکم شعورت را نشانم بده باورم شود که خر می باشم!

سپاس خدای بزرگ

امسال اینقدر خدا جون برای ۱۳بدر بهم (‌به همه ) حال دادی که نمی دونم چه طوری برای این شادی ازت تشکر کنم. خدااااااااااااااااااااااااا ممنووووووووووووووووووووووووووونمممممممممممممممممممم

بر نمی داریا

وقتی راحت می گی مجله نمی دم، راحتت هم باشه که بگه کتاب بر نمی داری ها!

تو

مغزم که بعضی وقتها هنگ می کند توی خودم دنیایم زندگی ام دوست داشتنی هایم گم که می شوم خب حالت عادی ای است برایم گم شده ام دیگر! اتفاق خاصی نیفتاده است! گم شده ام. حس هایم قاطی پاتیُ دوست داشتنی هایم پرت و پلا و ذهنم آشفته می شودو تو ها می زنند بیرون از لای درزهایش و من می مانم با یک تویی که نمی دانم کیست! که باید باشد! اصلا از قبل نبوده است؟ می شود دوباره ساختش اگر بوده و خراب شده است؟ اصلا کسی باید بوده باشد؟ می شود بعدا هم باشد؟ تو تو تو تو تو و هی توووووووووووووووو درگیر نمی شوم زیاد! یک چیزی سر هم می شود توی ذهنمُ می نویسمش یک جایی که خوانده شوم .همین!دیگر درگیر نمی شوم!

نـــــازنــــــین

چقدر حرف نداشتیم برای زدن! چقدر سکوت بود میانمان! چقدر دوست داشتنی شدی وقتی رفتی! چقدر جمع کوچکمان دلنشین بود! چقدر حس خوبی بودی برایم...

...

دوربینمم رسید به دستم اما چون نیومدم پیشت دلم نمی خواد برم ورش دارم...نذاشت خب چی کار کنم؟ نذاشت! خیلی ساده گفت نه! منم خیلی خوشگل نشستم دارم گریه می کنم... ارزشش رو داری؟ارزش این اشکا رو داری؟

کاش

کاش یکی اینجا رو می خوند... یکی که قضاوتم نکنه... خدا می دونم تو می خونی ها... تو می بینی ام می دونم