وارد که شدم، دیدم اوووه! چقدر شلوغه! مثل اینکه داشتن یه نفرو راضی می کردن یه کاری انجام بده! من تنها وارد نشدم. یکی هم همرام بود! همجنس بود، نرسیده یک نفر که جوون بود، چهارشونه بود، کتی به رنگ سفید داشت و قیافه ی خوب(!) اومد جلو، سرم رو با دست چپش گرفت کشید سمت خودش و پیشونیمو بوسید و رفت عقب! ببخشید من میشناسم شما رو؟ من همونی ام که ... بعد گفت که تو فلان سایت هستش و گفت چرا فلان روز نرفتم کوه؟ دعوتم کرد همون لحظه برم! منم رد کردم! گنگ از حرکات و وجنات و رفتار و این چیزاش رفتیم نشستیم یه گوشه و هی از نگاه تیزش بریدم و ... نشستم به جلسه ای یه جمع فامیلی بود رسیدیم که می خواستن یه نفر رو راضی کنن کاری رو انجام بده که با نگاه خانومش راضی شد! بلند شدیم بریم که دیدم هنوز داره منو با نگاش لقمه می گیره! البته بازم شکر خدا مامان اومد صدام زد پاشم برم جلسه ختم قرآن! و اگر نه معلوم نبود دیگه روحم کجاها می رفت! و چیا تجربه می فرمود! البته خب از حق نگذرم خواب شیکی محسوب می شد برام! و جالب تر اینکه دیروز داشتم از یه بچه کتک می خوردم و کتک می زدم! امروز یکی اومد پیشونیمو ماچید! معلوم نیست از کدوم دنده می خوابم من!! فردا بعد از نمازم باید چک کنم! ببینم با خوابی که فردا خواهم دید همخونی داره یا نه!