مغزِ بادامیِ نَنه 5

من؟ یک سعیده...

مغزِ بادامیِ نَنه 5

من؟ یک سعیده...

خفه !

باز یه اشکال کوچولوی دیگه و دلم می خواد بگم درستش کن! 

 

ولی خفه می شم!

یک نگاه نوشتاری...

انگار که موس دستم باشه می رم رو عکس، نگاهم وایمسه یه لحظه! قلبم د رحال از جا کنده شدن صفحه رو می بندم! 

و از کشف جدیدم هی تو ذهنم می گردم دنبال یه خواستن!  

 

نه من با حسرت نگاه نکردم، دلم نخواست یه نگاهِ نوشتاری... 

نه نخواست! 

باور کن نخواست!

شرمنده ام...

گاهی وقتا شرمنده ی ... نمی دونم کی می شم! 

یه وقتای یه چیزای می نویسم که هیچ ربطی به یه سری چیزا نداره و در واقع ربطی به هیچی نداره، یه چیزی می نویسم و بعد می شینم ربطش می دم به اون چیزی که تو ذهنمه، کلا یه چیزی می نویسم بعد از توش یه چیزی در میارم! این شاید بد باشه، شایدم خوب، چون با هر بار خوندن چیزی که می نویسم یه چیز جدید توش می بینم که این برام لذت بخشه اما امروز یه اتفاقی افتاد که باعث شد شرمنده بشم! 

نوشته ام امروز به چیزی ربط داده شد که شاید هیچ ربطی بهش نداشت، و اگه ده بار هم می خوندمش حتی به مخیله ام نمی زد که به چنین چیزی ربط داشته باشه! اما ربط داده شد و من شرمنده ام... 

شهدا شرمنده ام...

حس عجیبی است

حس عجیبی است وقتی می نویسی و می خوانی  

وقتی می خوانی و خوشت می آید 

وقتی خوشت می آید و قند توی دلت آب می شود 

وقتی قند توی دلت آب می شود و دلت برای خودش قیلیژی ویلیژی می شود! 

 

آدم دلش می خواهد خودش را ببلعد!

حس خوبی است

حس غریب خواستن های گاه و بی گاهم 

حس شوق رسیدن های گاه و بی گاهم 

حس فکر های کودکی 

خواستن های نوجوانی 

و رسیدن های جوانی... 

حس خوبی است...

بند باز!

نمی دانید

نه نمی دانید

که یک عمر است

شیطنت دست هایتان

فندق مغزم را هی شکسته

بند زدم

شکسته

بند زدم

شکسته ...

بند می زنم باز...!

 

حس خوبی بود...

حس سلام و درود ها

حس تبریک ها

دست زدن های بی وقفه

سوت های گوش کر کن

دست های دعا و تنها یک دعا...

سرود دسته جمعی

حس کنار هم بودن

شادی خواستن برا هم...

دعا برای هم

حس خوبی است...

اشکهای چشم هایم را دوست داشتم،

درد سینه ام دوست داشتنی بود

درد بود...

نفسِ گرفته ام دلنشین بود

حس شوق بچه ی 5ساله ای را داشتم که دارد بزرگ می شود!

 

فردا خواهد آمد...

نه نه، بغض نمی کنم، وقتی نه کسی باید و نه کسی که نباید نباشه!

تو دلم ذوق می کنم که از خیلی قبل تر از امروز دوست داشتم با کسی باشم و ...  

فردا همون روزی خواهد شد که دوست داشتم باشد، با همان کسی خواهم بود& همان کسی بودنش مرا شاد خواهد کرد که قبل تر ها فکرش را کرده بودم& پیش بینی اش را کرده بودم. 

 

و چه خیالم بد حرص و جوش خورد وقتی کائنات داشتند قرارمان را جفت و جور می کردند... 

حضورت همیشه امنیت بوده است... فردا هم...

نباش

بودن وقت و بی وقتت رو نمی خوام وقتی اونی که باید باشه نیست... 

محبت بی ریات رو نمی خوام وقتی اونی که باید نیست... 

امنیت حضورت رو نمی خوام وقتی اونی که باید نیست... 

همراهی بی منتت رو نمی خوام وقتی اونی که باید نیست... 

 

کاش بودی ...

یادت باشه وقتی عین بقیه ی خوب های ذهنم نیستی ناگهان تو ذهنم فرو می ریزی... 

یادت باشه وقتی کنار خوبی های پرو پیمونت یه جا که باید باشی نیستی تو ذهنم فرو می ریزی...

یادت باشه بودنت تو یه وقتای که می تونه امنیت باشه و نباشی تو ذهنم فرو می ریزی... 

یادت باشه مقابل نبودن هات بودن های منه، اما یادت نره تو در هر صورت فرو خواهی ریخت... 

یادت باشه هر لبخندت جان تازه ای به نگاهم می ده، اما وقت اخم های بی دلیلت تو ذهنم فرو خواهی ریخت... 

یادت باشه وقتی دستتو گرفتم به فکر بودنت نبودم اما وقتی دستم خالی باشه حتما تو ذهنم فرو خواهی ریخت... 

اینم یادت باشه وقتی فرو می ریزی خورده هات رو جمع می کنم و دوباره می سازمت، بند نمی زنم، نه، ذوب می شی و دوباره خودت می شی...  

هیچ وقت اینا رو یادت نره ...

off on

یه سِتَم بزرگیه که همش گوشی ات با پیام  فقط یه دوست روشن خاموش بشه! 

  

و بزرگتر این که هیچ وقت منتظر پیام های تو نباشه و هی بفرسته... 

و بزرگترتر این که فکر کنه خوشِد می آد هی صدای پیامک گوشی د رو بشنوی! یا وقتی نیگا می اندازی بهش ببینی چند تا پیام نخونده شده داری! 

احتمالا نمی دونه که با این کارش این روزها دیگه لازم ندارم حدس بزنم کی به یادمه...