مغزِ بادامیِ نَنه 5

من؟ یک سعیده...

مغزِ بادامیِ نَنه 5

من؟ یک سعیده...

تنهایی مکرر!

میگه: بریم تو اون اتاقه بخوابیم! 

می گم: نه اونجا یخ می زنیم! 

می گه: نه، سرد نیست که!  

می گم: برای شما که نه! و فکر می کنم که تنهام!!

 

هی...

آخ موهام!  

حالا من با بافته ی شما چه کنم؟!

 

لطفا بیا بگو

می دانی آدم بعضی آدمها را دوست دارد عزیز دل صدا کند از بس دوستشان دارد، از بس حس های خوب بهشان دارد، از بس انرژی بده بستان کرده باهاشان، از بس دوست داشتنی اند... 

اما به دقیقه نکشیده یادش می آید که یک جایی یک دروغ بزرگ به او گفته اند، یک جایی به شعور او توهین کرده اند، یک جایی به هر دلیل موجه یا نا موجهی راستش را نگفته اند... 

 

و یک وقت هایی هم هست مثل همین چند خط بالا که همه ی این حس های دومین پاراگراف بالا، یک حس است، یک شک، یک حدس، 

کاش بیایی بگویی که اشتباه فکر می کنم...  

بیا بگو که دروغ نگفته ای تا حالا ... 

بیا بگو، بیا راستش را بگو، من ناراحت نمی شوم که بشنوم دوست نداشته ای کنار من دیده شوی... 

لطفا فقط بیا بگو!

پرش افکار!

رفتی دستشویی داری به این فکر می کنی که چقدر صداشو برد بالا و تو غیر از دو کلمه حرفی که از روی حرصت بهش زدی هیچی نگفتی و فقط حرص خوردی و حتی داری به اون دو سه تا قطره اشکی که از چشات افتاد رو سرامیکای دستشویی فکر می کنی و یاد حرف دوستت می افتی که تو دستشویی گریه کردن ممنکه چه اتفاقی بیفته(!) و نمی دونی کی چطوری دچار پرش فکری می شی که یاد این می افتی که ... فوتبال بارسا و رئال رو ضبط کرده و دو بار دیگه م دیده! و بعد همه چی رو فراموش می کنی و به این فکر می کنی که چی شد که از اون گریه به این خنده رسیدی! 

و به جایی نمی رسی! یاد اون پست نیکولا می افتی که به دانشجوی روان شناس گفته بود چنین حالتی چه معنی ای می ده؟! و تو توی ذهنت یاد این می افتی که یه روز باید از استادت بپرسی این نشونه ی چه آدمیه؟! با چه اختلالی؟!

متاسفم برای هر دومون!

برای خودم متاسفم که دهن به دهن تویی گذاشتم که از حرف زدن فقط داد و فریاد کردن و انداختن صدات توی گلو رو می فهمی و لا غیر! 

و متاسفم برای چشام و ناراحتم براشون، به خاطر اون چند قطره اشکی که ازشون اومد پایین تو این خشکی ای که این روزا تجربه می کنن! 

و متاسفم که دهانم به خاطر تویی که از دستت چنان عصبانی شدم که به مرز خفه کردنت رسیدم، بد مزه شد و دو تا کلمه ای رو زد که نباید... 

و متاسفم برای خودم که وقتی زورم نمی رسه به ناحق بودن تو، صدای منم می افته تو حلقمُ حرفایی رو می زنم که دوست ندارم! 

و باز متاسفم که بخشیدن چقدر سخته وقتی دیگه اشکا سرازیر می شن ...

و خوشحالم که اندازه ی دلگیری من تَهِ تهش دو تا قطره اشکه و تموم! 

3ساعت!

امروز مثلا داشتم با خودم فکر می کردم که اون موقع که وقت امتحانا بود تا ساعت ۹ خواب صبح بودمُ...  

الان که مثلا بیکاریم! هفت و نیم بیدارم! 

عصر شد و بعد از ناهار مثلا خواستم مطالعه کنم دیدم چشام فقط می خونن و هیچ تمرکزی رو نوشته ها ندارم و عین ماهی که از دست آدم بپره اینا هم از دست چشام می پریدندُ... 

کتابو گذاشتم کنارُ‌ خوابیدم! 

به همین سادگی! ۳ساعت!!!

بعد از تصمیم برای نوشتن موضوع تو مغز بادومی یادم اومد ظهر ماهی خوردم با برنج و بدن من  تو این حالت براش فرقی نمی کنه که الان وقت امتحانات باشه یا نباشه!

من دلم می خواهد...

من دلم شانه به سر 

شاخه به دست 

کاشانه به لب 

می خواهد 

من دلم ثانیه پرداز 

رویا به سر انداز 

جنگ برانداز 

می خواهد 

من دلم یک گل 

یک باغچه  

یک باغِ درندشت  

یک سوگلی ناز  

می خواهد 

من دلم یک جاده  

یک ساز  

یک قاب پر از راز  

می خواهد 

من یک ثانیه تکرار 

یک لحظه تمنا  

یک شاخه تو را 

می خواهد

من یک من بی تو  

یک توی بی من 

یک ثانیه ما  

می خواهد...

حکم خر فرض کردن آدما چیه؟!

یه وقتا آدما ( که شاید تو ام باشی!) آدمو خر فرض می کنن! 

بعد آدم می مونه که برای چی آخه؟ 

 

یا بعضی وقتا آدما می شینن دور هم یکی رو خر فرض می کنن! 

به بدترین شکل ممکن سرش رو می خوان گرم کنن و البته سر خودشون رو! 

این بدترین شکل ممکن یعنی که از سادگی طرف مستفیذ شده می شینن که بخندن و می خندن... 

و من می مونم که این شادی این خنده این قهقهمه ها حتی خنده ی من یه روز باید جواب پس بده؟ 

یه روز لبهای من حرف می زننُ نشونه ی روزی که خندیدم رو می دن؟  

اون روز آبروم پیش خدا می ره؟ 

اون روز از اینکه تا تونستم خودمو نگه داشتم که نخندم و حتی اخم و نشد... باید جواب پس بدم؟ 

اون روز به اینکه آگاهانه یه کاری رو کردم باید جواب پس بدم؟ 

اون روز حکم یه خنده ی توهین آمیز چی خواهد بود؟!

یادم رفت خب!

چپ و راست می ری این یادم رفت اون یادم رفت! 

اون وخ می آی کار کنی برنجو می ریزی تو قابلمه و می ری بدون اینکه بگی!  

کاش شفته نشه! 

یه بار خواستیم برنج ایرانی بخوریما!

مادری ات رو عشقه...

ببین من موندم واسه یه سانت، دو سانت نشدن موهای من یک ساعت تموم راه رفتی! 

 

مادری ات رو عشقه... 

من زور خودمو زدم! سنگامو کلی زدم به هم! تو دیگه زور نزن! بذار بی دعوا بریزمشون پایین! میان بالا دوباره... 

ان شا الله!( آیکون دست به دعا و اینا و هی فوت فوت فوت به موهام!)

چاه نکن بهر کسی اول خودت اول خودت اول خودت بازم خودت!

می دونید وقتی یکی عزیز دل آدم می شه، دیگه شده،‌تو حالا هر چی ام از این آدم بد بگی،‌هر چی م خاک تو سرش کنی( یه روزه هی می گم خاک تو سر! افتاده سر زبونم!) فایده نداره،‌ وقتی افتاد تو دلت دیگه افتاد، دلتم که عینهو چاه می مونه!‌یکی بیفته توش با جرثقیلم دیگه نمی شه چیزی از توش در آورد! 

حالا تو هر چی م زور بزنی اون جا خوش کرده،  

فقط یه چیز:‌مواظب آدم های بعدی باش،‌سعیده!