-
من کی ام؟
1396,01,28 22:08
برگشته می گه من اون موقع که فلان جا کار می کردم بهم گفتن بیا مدیر شو گفتم نره! من حوصله ی سر و کله زدن با ادم ها رو ندارم! اون وقت من تو این سن دقیقا همونم :(((( همون بی حوصله ی ...
-
:|
1395,12,12 17:06
بعضی وقت ها مثل الان حس می کنم که یه پیله ی ضخیم دورم پیچیدن، که باید خودمو ازش خلاص کنم
-
شاید بشه!
1395,11,06 18:23
یه هویی بود... مثل همیشه این که دلم بخواد یه روانشناس اینجا رو بخونه!
-
تو این نبودی...
1395,11,06 18:23
این روزا از سر حرصی که از ادما دارم یه وقتای براشون بد می خوام! بد می خوام و تهش میفتم به گریه...
-
خَر زمینم نزد ه هااااا!!!!
1395,11,06 16:08
نمی دونم چِم شده! چند وقته نشستم و داشته هایی بقیه رو میشمرم... اعتماد به نفسم... به زیر زمین رسیده! انگار مرداب شدم! می فهمم و نمی فهمم!
-
نگران نباش!
1395,11,06 05:23
یادته نگران بودی که من بشینم تو خونه و افسرده بشم؟ از بیکاری نیست افسردگیِ من عزیز جان! از بیکاری نیست... یه ساعت دیگه ساعت زنگ می خوره و می خوای بیدار بشی غذای ظهرتونو درست کنی بری امام زاده نرمه.. حتما برام دعا می کنی...
-
پر از خالی ام...
1395,11,06 05:06
نوشتن همیشه حسِ خوبی بهم داده... ولی گاهی خالی ام نمی کنه! یعنی خالی ام می کنه ها... ولی پُرَم می کنه...
-
داره شاخ می زنه ...
1395,11,06 05:04
افسردگی که شاخ و دم نداره! اینکه نتونی یک سری چیز ها رو بپذیری و روحِ تازه به این بی روحی بدی یعنی چی؟ اینکه همیشه سعی کنی روزها رو اینقدر خسته بشی که شب راحت بخوابی یعنی چی؟ اینکه بترسی از این که عصر ها بخوابی و گاهی از دستت در بره و شب تا این موقع بیدار باشی و حسِ بدش بمونه تهِ وجودت و گند بزنه یعنی چی؟
-
چون کوه
1395,10,19 17:51
دیروز حالم بد نبود از نشدنِ اتفاقی که دوست داشتم بیفته. اما خیلی اعصابم داغون بود. یعنی زیاد فکر می کردم و نشد حتی روی کتابی که گرفتم دستم تا فکرم مشغول باشه تمرکز کنم! ولی الان حالم بهتره. ظهر با بابا رفتیم کوه کافره و کلی عکس انداختم. و کلی خوش گذشت و کلی حال کردم.. آخه بعد از مدت ها رفتم کوه... باید استوار باشم......
-
سلام بر زندگیِ جدید :-)
1395,10,16 00:08
یه حس دو گانگی یه حس حالی به حولی! نمی دونم چی می شه اما مطمئن هستم اتفاق خوبی می افته. از این جایی که هستم به جای خوبی می رسم. فقط باید جلوی حس های بد رو بگیرم اونا که مدام تو گوشم می خونن که بی خیال.. حالش نداری تو... زندگی بهم ثابت کرده که صبح تا به شروع زندگی برسم قشنگ میشه... و انرژیِ من دو برابر... کافیه که روزِ...
-
شبیهِ یا علی گفتن و ... :)
1395,09,21 23:16
یِ وقت هایی باید برگشت عقب برگشت و دید چی کار کردی که الان این جایی؟ اینکه انتظار درست شدنِ یِ اتفاق را نداشتی به کنار سعیده. این که الان سوزشِ چشمات رو بهانه کردی و عینِ افسرده ها یه گوشه نشستی و داری نقشه می کشی یِ کنارِ دیگه تصمیم های خاص تو موقعیت های خاص باعث اتفاقات خاص تو موقعیت های خاصِ بعدی می شه. اینکه...
-
:(((
1395,09,02 15:39
لعنت به این تنهایی که حتی اگر یه روز عاشق بشم ... هیچ کس نیست که برای اروم شدنم، بی مقدمه برم سر وقتشو بگم: یه چیزی بهت می گم، حق نداری بخندی، پوزخند بزنی، فقط گوش می دی، خب؟؟! الانم حتی باید قایم کنم گریه ام رو از مامانی که با هم این سکانس از فیلم ماه و پلنگ دیدم! لعنت... لعنت...
-
اشکم ریخت از گفتنش. ..
1395,07,06 23:00
سخت تر از این که به کسی که دوستش داری بگی برو چیه؟ خوشحالم که نرفتی. . .
-
یکی بهت بگه ماما...
1395,07,03 21:10
جدیدا یه حسی تو حال و هوای بدنمه سینمه حس نوازش کودکانه ای که راضی ات کنه حس کوچکی دست های که چنگ می زنه به تنت تا زندگی کنه زندگی شو بسازه حسی که هیچ کسی جز اون فینگیلی نمی تونه بهت بده حسی که با بغل کردن نیما ذره ای آخ نگفت حسی که نگین قلقلکش می ده حسی که. . . تا حالا تجربه اش نکرده بودم تا حالا بهش فکر نکرده بودم...
-
خدا می دونم راه خوشگل تری میذاری جلوم
1395,04,21 02:25
خسته ام. .. دل به کار نمی دم چند وقته
-
:)
1395,03,26 20:34
میشه گفت باید باید باید باید باید بگم خدایا شکرت... :) و بگم که از دیروز ظهر که فهمیدم چی کار کردم و چقدر مجازم خوشحالم... خب انتظارم بالا بود ولی هنوزم امید دارم برای زندگیِ بهتری که دوست دارم برای خودم بسازم...
-
انتظار سختیه...
1395,03,24 23:03
الان که دلم خواست یکی بیاد دلم از تو دلم در بیاره تا صبح بشه و ببینم چه خبره دارم به این فکر می کنم که فردا با هر نتیجه ای من چی میشم؟ تا حالا اسینقدر یک نتیجه برام مهم نبوده نمی دونم اید بوده و یادم نیست اما هر چی که هست الان این مهم ترین اتفاقه که دوست دارم فردا بخندم... که این چند ساعت هم تموم بشه... و من بدونم...
-
شاد باشم الهی
1395,03,24 16:02
یعنی برای اولین کنکور هم اینقدر هیجان و استرس نداشتم که الان دارم! نخونده انتظار بالایی دارم ولی دارم و این حق رو به خودم می دم که داشته باشم تا خدا چه بخواهد. ... خدااااااااااا
-
:)
1395,03,22 02:09
شبم خوش
-
روز بعد از مرگم...
1395,03,22 02:08
قبل از خواب! مثلا من بیام اینجا از یک سری مسایل مِن باب مسیله ی مرگ و مردن و اینا حرف بزنم فرداش بیفتم بمیرم لطفا علت مرگ را از این نوشته ها یا هر گفت و گوی یا رفتار و حرکتی قبل از مرگ بیرون نکشید مرگ لحظه ای بیش نیست ولی زندگی مجموعه ی این لحظه هاست... تحت تاثیر " روی ماه خداوند را ببوس از مصطفی مستور"
-
باید بخوابم!
1395,03,22 02:04
دیگه حرفی ندارم! نه که فکر نکنم! اینم باید بنویسم! که دو روز پیش، صبح زود خواب دیدم بچه ی دوستم رو گرفتم و به طرز عجیبی وقتی سرش روی شونه ام بود از دستم افتاد پشت سرم کبود شد گریه نکرد و هر لحظه داشت به مرگ نزدیک می شد و منِ بهت زده وقتی پشت سر هم می گفتم : یا امام غریب وقتی هی امید و ناامیدی از سر و کولم بالا می رفت...
-
خستگی فقط پشت شونه ی آدمو نمی سوزونه!
1395,03,22 01:57
فکر کردن به آدم های که اذیتت کردن و خاطراتِ خوب رو نابود کردن و همچنان نفرین شده ی دلت هستن هم کار نیست این من، من نیست!
-
من نه منم
1395,03,22 01:56
باید بگم لجم در اومد که وقتی سر سفره جا نیست بر می گرده می گه سعیده باید اونجا تو بیای این ور؟ مگه اون بی شعورِ ... (:|) چی چیه که بعد باید با من جابجا شه؟ اصلا سرم بالا نیومد که بگم کی چی گفت! به من ربطی نداشت! خودش جاشو وا کرد چهارزانو نشست نونشو خورد و وخی زاد رفت :| منو این همه نخواستنِ آدم ها شایسته نیست اما این...
-
:(
1395,03,22 01:49
وقتی زیاد فکر می کنی اما یادت نمی مونه حرص در بیاره!
-
یادم رفت جمله ی این روزهام!
1395,03,22 01:48
این روزها به شدت حافظه ام غفله! اگر حافظه ماهی به 6 ثانیه برسه مال من به زیر 6 ثانیه هم نمی رسه! مثلا همین الان قبل از ارسال پست قبلی خواستم در مورد چیزی بنویسم و تموم کردم پست قبلی رو ولی یادم رفت چی بود :((( دو روزه یک کتاب فکسنی دستم گرفتم چون باید شروع کنم دوست شدن با کتاب چون حرف زدن از مرگ جز لاینفک فکرم شده اما...
-
:|
1395,03,22 01:40
حرف زدن از مرگ خیلی راحته به راحتی خوردن یک لیوان آب وقتی داری له له می زنی و حتی کسی جلوت وایساده! اما به محض اینکه تصورت به جاهای باریک بکشه لالا می شی!
-
یک عدد ناز کش لطفا!
1395,03,22 01:38
اینکه این روز ها زیاد به مرگ فکر می کنم و این که چه طوری بمیرم و چرا بمیرم و چرا زندگی نه و اول من بمیرم یا .. بعد بترسم و زبون به سق بگیرم و بعد بگم خره ناشکری نکن و باز هم فکر کنم که بمیرم و چه طوری بمیرم و حالا مردن هم نه اینکه چه طوری برم دم مرگ تو چه حالتی کنار کیا باشم که حالم بد بشه بعد که بد شد چی بشه بعد هی...
-
نصفه شب باشه.مهم نیست اصلا!
1395,03,22 01:35
اینکه آدم اینقدر تنبل شایدم به هر دلیلی :| صبح تا شب تو فکر فکر کردن باشه و هی یه چی به ذهنش برسه اما هیچ حرکتی برای ثبتش انجام نده و هی پشت سر هم یادش بره چی بود که ذهنشو رگ به رگ کرد و باز هم پا نشه! نوبره والا! اما خب باز هم جای شکرش باقیه که الان و تو این ساعت از نصفه شب که فردا صبح باید پاشم برم سر کار و البته دو...
-
بسم الله. ..
1395,02,27 00:38
حس اینکه داری تغییر می کنی تو دنیایی که با دنیای دیروزت زمین به آسمانه حس ترسناکیه حس اینکه چیز های منفور گذشته بشه عادت روزهای روبرو ... باید سفت تر زندگی کنم استوار تر زندگی تغییر های خوب خوب می خواد یا علی ...
-
خوشحالم
1395,02,24 11:11
یک خرید هایی هست باهاش حال می کنی می رقصی