-
مهم نیست نگاهت سر چی این شکلیه، خواستنت چه جوریه، مهم منم... که بودنت روانیه...
1396,12,24 10:42
شاید تا حالا کسی این طوری بهم ابراز لطف نکرده که سردم باشه و تنها چیزی که داره رو بهم بده بندازم رو شونه ام و حرفشو گوش کنم برم بشینم گوشه ای که کمتر باد میاد و ... سوپ لوبیام رو بخورم! یا بعدش بگه امروز چقدر خوب بودی... یا تولدم بشه بگم مرسی که بودید و بگه مرسی که حست رو انتقال می دی یا همیشه یادم بمونه نگاهشو... یا...
-
این راه باز می شه... به موقَش باز می شه.. به زودیِ زود باز می شه...
1396,07,14 15:38
همین الانم که دارم شروع می کنم اشکم داره میاد پایین! انگار یک دختر 10 -12 ساله ام که رفته خرج کرده برام دوچرخه گرفته! که برم یه دوری تو کوچه ها بزنم سرم بند بشه! انگار یادش رفته اومد دنبالم و خریدم و انگار یادش رفته برای چی دوچرخه خریدم و انگار یادش رفته که هرگز همراهی نداشتم... و اینو هر بار البته تکرار می کنه که...
-
یکی از آدم هایی هستی که زدن تو گوشت هم آرامم نمی کنه!
1396,06,02 14:15
دیشب اینقدر از طرز نشستنت عصبانی بودم که اگر میشد چنان میزدمت که حالِ بَدَم بدتر می شد! :| اینقدر بعضی وقت ها عصبانی ام که ... حالم بده از حالت هات.. رو روانمه..
-
متن زیر رو دیروز نوشتم تو کانالم!
1396,05,13 17:29
ی وقتای هم باید از دست داد تا به دست آورد... ی وقتای هم باید با چنگ و دندون نگه داشت... ی وقتای هم باید بذاری برن... ی وقتای هم باید صبوری کرد، نه از دست میدی و نه به دست میاری، باید اونی که هست رو نگه داری، ولی با آرامش... این مورد آخر یکم سخته ولی میشه... ی وقتای بعدی هیچ ربطی به ی وقتای بالا نداره ، ولی ی وقتای هم...
-
خجالت نکشیدم.فکر کردم بذارم بزرگترم اینکار رو بکنه!
1396,04,18 18:05
داشتم رکعت آخر نمازمو می خوندم. زنگ خونه رو زدن ی اپسیلون تند تر خوندم که طرف نمونه پشت در دیدم اون یکی زنگ رو زد جانمازو بستم رفتم پرسیدم کیه؟ ی خانومه بود که تن صداش یجوری آشنا بود. بدون اینکه درو باز کنم چادر به سر رفتم دم در گفت مامانت هست؟ گفتم نه گفت برای امر خیر اومدم!
-
حتی دختری ام با موهای طلایی
1396,04,15 19:33
سالها پیش دوستی ادعا می کرد بیشتر از سنم می فهمم.مثلا مثل سی ساله ها سالها پیش شاید مثلا 8 سال پیش. .. نمی دونم دقیق! وقتی شور و شیطنت من، یا هر چیزی که نمی دونم چیه باعث میشه 16 ساله جلوه کنم از نظر تو برام جالبه اون دوست اون موقع ها بالای 40 سالش بود تو الان بالای 30 سال !!! یه جور گم شدن تو خودمو می بینم
-
بهره وری مدرن مثلا!
1396,04,15 18:55
الان هم می خوام بنویسم هم وقتی حسه تمام و کمال مال اینجا نیست نمی خوام بنویسم ولی می خوام بنویسم حسه وقتی اینستاتو جستم ی هو اوج گرفت نمی دونم چی شد از دیدن دوچرخه و طبیعت و... دلم خواست پر شدم از حس رفتن شاید نمی دونم چم شد ولی خیلی خوب بود حس اولین سفر کوتاهم اومد تو ذهنم که تو ذهنم هر روز میگم فلان زمان... شاید پر...
-
امید چیز خوبیه
1396,04,12 21:07
امروز حس کردم جنگ لازم نیست
-
باید رفت
1396,04,12 21:05
خواهش کردی چون بابتش اذیت شده بودی ولی خواهشت رو نپذیرفتم چون حس کردم باید شکل خودم با خانواده حرف بزنم بابت تو اگر بمانی اگر بمانم جنگیدن بلدم بابت زندگی و آینده ای که نمی دونمش می جنگم تنها اگر بمانیم...
-
در دروازه و دهان یاوه گو یک اندازه است!
1396,04,11 17:14
بحث تو یا شخص دیگه ای نیست همیشه برای رسیدن جنگیدم... چون عرف زندگی نمی کنم از الان نگران این هست که اگر بشه فلانی چه حرفی ممکنه بزنه به اون یکی نحوه آشنایی رو چی بگه من نمی فهمم چرا اصلا باید در مورد این چیزا برای بقیه صحبت کرد؟ بقیه چه کاره ان؟ اونی که میشینه به حرف زدن، سوژه دستش ندی هم می جوره چرا من باید حرص این...
-
:|
1396,04,09 16:05
این روزهای همیشه فکر همیشه درگیری اگر بشه اگر نشه اگر بخواد بشه چه طوری میشه چه طوری مطرح بشه اصلا چرا بشه؟ چیا باعث نشدن میشه؟ چه طور که باشه، میشه اصلا دوست داری که بشه؟
-
مبارکت باشه :) زنده باشی و سلامت همیشه
1396,04,03 17:34
تصمیم های یه هویی... تبریک تولدِ پیش از موقد مقرر...
-
باید مثل همیشه آسه قدم وردارم...
1396,04,02 17:18
جمله ی عنوانِ این مطلب رو که نوشتم تو پست قبل یه آن به این فکر کردم که مگه چقدر وقت داریم که زندگی کنیم؟
-
از این حالت های خودخواهانه ی مغرورانه ی مزخرف!
1396,04,02 17:17
اگه منم که مید ونم چه طور راضی شون کنم... یعنی بعد از 27 سال سن بچه داره یاد می گیره... پریروز با سارا که حرف می زدم می گفت هیچ جوره نمی شه که راضی شون کنی. راضی نمی شن... اولش راضی نمی شن... ولی من فکر می کنم یواش تر که برم جلو راضی می شن... باید مثل همیشه آسه قدم وردارم... بعد وسط حرفام با جواد و حرفای جواد با من یه...
-
هان نه! بله
1396,03,30 04:45
یه حرفایی هم هست که می ذاری بعدن بگی تو فرصت مناسب بگی که: باید زودتر تصمیم می گرفتی برای تغییر استاد که وقتی صداش می زنی نگه:"هان"
-
طاهره نیستم
1396,03,28 17:32
دوست داشتن کسی که تنخواه تو بوده و شاید نه خودخواهت یا حداقل این ظاهرش بوده یکم بی منطقیه ولی منطق یک وقتا جایی نداره و دلش تنگ میشه و همه چیز طاهر
-
پایه بودی که با هر کسی هم پایه نشم. ..
1396,03,28 17:29
یادته می گفتی دوچرخه سوار میشی باهام میای تا کجا؟ الان وقتشه. ..
-
قدر
1396,03,28 04:17
امشب از وقتی رسیدم به نام علی دیگه یادت بودم تا تهش و هی یاد وقتی افتادم که با شک می گفتم بعد ها دلم برات تنگ میشه ...
-
این هرگز هایی که یک روز جانم را می گیرند...
1396,03,03 15:46
خب کار داره، نمی تونه ول کنه نیم ساعت وسطش بیاد تو رو ببره که تنها نخواهی بری اونجا... باید خودت بری بی کَس همون یک بار هم که اومد، رفت که کباب بگیره... به خاطر تو و کاری که داری براش زندگی ات رو می ذاری، هرگز کاری نمی کنه... هرگز توسطش تشویق نمی شی... و هرگز نمی فهمه تو الان داری گوله گوله اشک می ریزی... هرگز... +پس...
-
:X
1396,02,25 01:05
بعضی خاطره ها لعنتی ترین اتفاق ها هستن... گاهی سالها بعد، یک نفر برای یادآوریِ روزهایی که زیادی احمقانه بودند، می آید می نشیند و برای خوانش خاطراتت زور زیادی می زند... و تو هی آنها را به عقب می رانی، باید سکوت کرد و برای روزهای نیامده، آرزوهای بلند بکنی... این روزها، خاطراتِ روزهای ده سالِ پیش اند...
-
صبور باشم...
1396,02,09 13:55
دو سال پیش یه بنده خدایی که اومده خواستگاری می گفت: حوصله ندارم و ... دنبال آرامشم. الان دقیقا همون طوری شدم! ولی باید درست بشم. باید تو جمع هایی که نقد حرف اول رو می زنه باشم. گوش بدم و گاهی حرف بزنم و خیلی زیاد گوش بدم...
-
یقه ی لباس مناسبه!
1396,02,03 23:00
لعنت به وقت هایی که اشکت در میاد دماغت پشتش و تو حق نداری دماغت رو بکشی بالا!
-
جوابش اینه: من چی کار شون دارم که حرص بخورن! اخلاقشون این طوریه که حرص می خورن!
1396,02,03 22:30
گفتم بریم باغ، چاقاله بادوم بخوریم، حالم عوض بشه، رفتیم، خوردیم، ولی حالم خوب نشد! حرص خوردم! وقتی داشتم بر می گشتم، به خودم می گفتم، منم باید خودم آینده ام رو بسازم...
-
روزی هزار بار می تونم زایمان کنم این روزا!
1396,01,28 22:46
این پست ها که هر لحظه دارن متولد می شن و میان اینجا می شینن یعنی قدرتِ تفکرِ من که هر جایی داره میره و داره دنبال یه ذره خوشی.. یه ذره لبخند.. یه ذره حسِ دلتنگی (که امروز داشتم به دوستِ تازه نامزد دار شده می گفتم دچارش نمی شم...) می گرده.
-
دل من با صدای ابی!
1396,01,28 22:44
دلم برات تنگ میشه گاهی...
-
تهِ بعضی پست ها، تهِ ذوق کوری هاست... که نمی شه نوشتش. نوشتنی نیست!
1396,01,28 22:43
چند روز پیش یک لنز 50mm خریدم. از اون خرید ها بود که برای خودِ خودم بود 23.01.96 بود که خریدم. حوالیِ ساعت 12 ظهر. چهارشنبه بود. بعدش رفتیم با مریم عکاسی و درِ کلی خونه رو زدیم و سه تا در برامون باز شد که بریم تو و عکاسِی کنیم... و عکاسی کردیم. با لنز جدید و قدیم.. اما قصه مالِ این لنز جدیده هست. برای خودِ خودم...
-
کانون کافی نیست!
1396,01,28 22:32
چند روزه فکر می کنم باید یه جایی بنویسم برای بعد از مرگم... خیلی دوست دارم که بدونم بعد از مرگم دوست دارم دست کی باشه لپ تاپ و باقیِ وسایلِ قیمتی ام... مثلا دو تا تیکه طلا... دوست ندارم دست اطرافیانم بمونه... تقریبا 90 درصدشون برای خریدنشون تشویقم نکردن و برای خریدشون حتی حمایت نشدم! چرا باید دستشون باشه؟ این روزا دلم...
-
:|
1396,01,28 22:18
نمی فهمم...تا نیم ساعت قبل از خواب بحث...یک ساعت بعد از خواب تو بغل هم!
-
:(((
1396,01,28 22:13
ما ها خر سوار و تو خر نیستی...
-
اینم یه جورشه این روزا...
1396,01,28 22:09
در رفتن و پناه بردن به صدای خوشِ یکی مثل ابی و خفه کردنِ اشک های دمِ مشک هم خب یه راهِ حلی هست دیگه...