-
کاش برای درست شدن تلاش می کردید!
1398,04,19 00:39
باورم نمی شه گفتین نمیایین پسرت وقتی با عجله زنگ زد گفت نمیاییم و قطع کرد گفتم باشه حالا صبر کن بیاد حرف بزنید... ولی حرف هم زدیم زدین زیر حرفتون بعضی اتفاقا اشتباهی می رن جلو... شایدم درستن بقیه اشتباهن ولی ما که جدا از بقیه نیستیم بقیه هم تاثیرگذارن نمی شه که گفت بی خیال اصلا نمی فهمم وقتی بزرگترها فقط به فکر...
-
دهاتیِ من
1398,03,19 22:26
تو شاید مثل یک شهر رنگارنگ نباشی ولی مثل یک روستا قشنگی
-
[ بدون عنوان ]
1398,03,11 00:47
امروز سر اینکه اولویت زندگی همدیگه نیستیم مخصوصا از طرف من دعوامون شد اونقدری که ت حالت بد شد ولی افطار با بوسه ی تو بود...
-
[ بدون عنوان ]
1398,02,11 22:09
می دونی بابا حتی بوسم نمی کنی... ولی وقتی میگی تو بیا ببینیمت یعنی چی؟ یعنی این هفته ول می کنم بیام ببینمت ببینمتون... امروز داشتم به این حرفت فکر می کردم که اون دو تا رو تونستی تو شهر کنار خودت نگه داری منو نه... امیدوارم باعث سربلندی ات باشم... از بودنم ناراحتت نکنم و دوست ترم بداریم
-
تو...
1398,02,11 21:24
امروز وسط کارم یه هو رفتم سر پیج یک دوست قدیمی کلی نگاش کردم و یاد گذشته ی پر از دعوامون... و یاد اینکه چقدر دوستش داشتم... و دارم.... و به این فکر کردم که نمی شد آینده ای برای این دوست داشتن تصور کرد ذهنم تقسیم کرد آدم های زندگی ام رو که کسی هست برای دوست داشتن کسی که به شدت دوست داشتنیه ولی فقط دوستش داری نمی تونی...
-
راه دراز...
1398,02,07 00:32
فقط یک هفته از اون اتفاق گذشته یک هفته و چند ساعت اما همه چیز تغییر کرد... همه چیز بعد از آغوش تو بعد از بوسه های طولانی تو تغییر کرد دیگه اون آدم قبلی نمی شیم... دیگه نمی تونم وایسم و طاقت نداشته ات رو تماشا کنم... با این حرف که ممکنه هیچ وقت دیگه نشه بویبدمت.. بوسیدمت.. و حالا باید همیشه حواسم جمع باشه حواسم باشه که...
-
یک روز بینظیر
1398,01,11 01:25
: قدیما اگر کسی بهم عاشقانه ای می گفت یا میدیدم شاید اندازه الان درک نمی کردم اندازه الان که ساعت ها بشینم تو بغلت عینکم رو بردارم از تو چشمات لبات رودخونه و سرسبزی و طراوت بهاری اش یک قاب بسته ی خوشگل بسازم و خیره بشم ی جوری که انگاری تمومی نداره چون دارم تو ذهنم ذخیره اش می کنم مبادا یادم بره که با تمام دلنگرانی هام...
-
اسمش رو گذاشتی درخت زندگی. . .
1397,12,09 19:10
من هر روز با خودم حرف می زنم هر روز کلنجار میدرم هر روز می جنگم که چه غلطی داری می کنی(خودمو می گم)... اما همه ی اینها تا وقتیه که صداتو نشنیده باشم... یا ندیده باشمت یا مثل امروز با هم گل نخریده باشیم... . . . امیدوارانه...
-
خدایا این شادی بمونه همیشه... مرسی.
1397,11,29 00:07
یه کاری کردی با من... دلم بوسیدن لبهاتو خواست... یه جوری نزدیکم می شینی دلم می خواد آغوشتو هر چی می گم نکن کار خودتو می کنی... و حس می کنم هر بار می گم نکن، اما بعدش سرم رو یم ذارم روی پات و می بوسی سرم رو... همه چی آرومه کنار تو... باید تلاش کنم از آینده نترسم. باید تلاش کنم هر روز بیشتر حست کنم... و خنده دار تر...
-
گل نرگس
1397,11,11 07:27
دیشب یک هدیه واقعی بهم دادی...
-
[ بدون عنوان ]
1397,11,08 00:02
خدات با من فرق داره همین... من بهت توهین نکردم که تو بابتش 24 ساعت بیشتر... من و خودت رو آزار دادی...
-
دوستت دارم شاید
1397,11,01 23:54
[1/21, 23:43] : من با تو دوتایی از سره کارمون برگشتیم زمستونه و شب در ضمن خیلی هم خسته ایم شام نداریم به کسیم حال درست کردنشو نداره پس تخم مرغ میخوریم بعدش من یکم موزیک گوش میدم توام میری حموم بعدش میای پیشه من کنار بخاری چون بیرون خیلی سرده و بغلت میکنم و به خیلی چیزا فکر میکنیم به قبلا به بعدا ولی همو داریم بعد...
-
خدا بمونه برای همیشه...
1397,10,29 22:54
همیشه به بوسیدن دست کسی که دوستش دارم فکر می کردم ولی نمی دونستم کی اما دیشب حس کردم بابد دستت رو ببوسم اگر نبوسم یک چیزی کمه انگار... سعی کردم وقتی کنارت نشستم و دستم تو دستته و تو بغلته دستت رو بکشم و ببوسم اما نمی شد داشتیم قندیل می بستیم جلوی مسجد و باید میرفتیم ولی من هنوز دستتو نبوسیده بودم داشت دیر می شد صدات...
-
حالم خوبه کنارت...
1397,10,12 11:18
ی چیزی وجود داره که با تمام فکر و خیالاتم که بهت اره و نه بگم اینه که کنارت آرومم. ..
-
[ بدون عنوان ]
1397,10,04 20:35
امشب چی شدی سعیده؟ دوست نداشتی تموم بشه و بره؟ دلت می خواست ساعت ها بایستی و ببینی اش؟ امشب حسم مثل وقت های بود که نیاز داشتم کسی رو ببوسم و تا نمی بوسیدمش راضی نمی شدم... ولی الان نتونستم باهات دست بدم...
-
دوراهی نباش! راهتو پیدا کن سمت من
1397,10,01 11:40
احساس عجیبیه بعد از مدتها به کسی اجازه دادم که بیاد وارد این زندگیه تنها بشه حالا وارد شده و به شدت هم وارد شده شدت از این بالاتر از این که الان نشستیم پیش هم و چای درست کرد بخوریم؟ و من تمام مدت از از صبح که بیدار شدم با خودم درگیریم که چه غلطی داری می کنی؟ و ستم ترش اینه که اومد پیشم حس کردم میشه این آدم رو نخواست؟...
-
شهرزاد چرا موند پیش قباد؟
1397,03,09 01:23
عشق عقل نمیشناسه... میشناسه؟
-
تحمل ندارم
1397,02,12 23:24
آخرین باری که کسی کنارم مریض بود و حالش خیلی بد شد و تحمل نکردم و پتو رو کشیدم رو سرم و خوابیدم یک هفته بعدش مرد سر دلم درد می کنه... و سرم...
-
تحملم صفر! !!
1397,02,12 23:08
منی که بلد نیستم حرص بخورم برای یک مریضی سادات (نمی دونیم چیه
-
برادری دیگه...
1397,02,07 01:47
امشب خنده ات رو که دیدم، دلم که قنج رفت براش، یاد این پست قبلیا افتادم! چرا اینقدر پیچیده ایم؟ چرا این قدر وجه داریم؟ چرا هنوزم عصبانی ام ولی می خندی دلم می ره؟
-
کاش قبل از اشکات منطقمون عمل می کرد...
1397,01,26 00:47
چشات که پر از اشک بشه فقط یک منطق داری مامان! ولی هنوز ربط این اتفاقا رو نمی فهمم وقتی مامان حتی خبر نداشت و تو یک چیز دیگه گفتی و بعدم که رفتی پیش مامان ناراحت که چرا اون طوری گفتی به من ... 8 من قبول کردم زندگی کردن برای خودم خارج از اهمیت اون ادما ولی تو هر چی هم هیچ برات مهم نباشه (بالاخره برادرمی) تهش داری قاطی...
-
خاک بر سر مردمی که نه بلدن زندگی کنن نه أجازه زندگی به بقیه میدن
1397,01,26 00:21
سر من دعواتون شده؟ نمی دونم ولی اینو می دونم که الآن طلبکارم شدم باید زنگ بزنم قول بدم تو اون فسقل جا دیگه سوار دوچرخه ام نمیشم خدایی نکرده به مردی ات بر نخوره ببینم کسی چیزی نمی گه دیگه ببینم بازم حرفی نمی زنن؟ هر جای دیگه جز اونجا باشم در دهانشونو می بندن؟ به تو بر نمی خوره دیگه؟ دعواتون نمیشه قهر کنی بری؟ اصلا...
-
از توام انتظار برادری ندارم. . از هیچ کس انتظاری ندارم...
1397,01,25 14:40
برادری بهت نمیاد وقتی حمایت بلد نیستی وقتی بلدی همه ی وقت بابارو ببری تو باغ پی ساختن آرزوهات این شکلی برات بابایی کنه به من که میرسه بشم مصبب اصلی کمر درد مامان که با دوچرخه ام راه افتادم تو شهر. .. یادت رفته اون وقتی که اولین بار گفتی بیا از وسط شهر بریم و نیامدم حالا اولین حرف پشت سر خواهرت به گوشت نخورده می خوای...
-
گریه نکن، پاشو برو مامان گفت یه چای بهم بده...
1397,01,24 11:42
دیشب یعنی بامداد امروز فکر کنم برای اولین بار بود که اینقد رواضح از کارم براتون گفتم.. و گفتم که پولو دستی بهت می دم و تو کارتت رو بده بیمه ام رو پرداخت کنم و تو برگشتی می گی چقدر می خوای تازه صد تومنت دادم... صد دیگه بدمت بسه؟ من: می خوای اون صد تومنم پس می دم! من پول نمی خوام از شما ها تو رو خدا بعد از 28 سال همچنان...
-
بالاخره یکی پیدا میشه که با من دیوونگی کنه...
1397,01,24 02:12
منم یه روز شبیه تو بودم... دو سه سال پیش... وقتی تموم شد. حس آرامش داشتم... اون روز می گفتم نمی خواست منو و اگر نه با این که می دونستیم هر دو که نمی شه ها... ولی یه ذره تلاش می کرد... امروز به خودم می گم توام نمی خواستی اش؟ و تموم شد. حس کردم می خواستی که اینو بشنوی. منتظر بودی تا این حرفو بزنم... شاید اشتباه فکر می...
-
هر اتفاقی که قرار باشه بیفته می افته...
1397,01,19 01:36
بلد نیستم از چیزهایی که برام مهمه گذر کنم، بلد نیستم همه چیز رو با هم نخوام... بلد نیستم کنارِ تو شاد باشم ولی حس کنم بقیه برام آرزوی شادی نمی کنن... بلد نیستم تنهایی و فقط با تو، شاد بشم... دوست دارم عکس های دسته جمعی رو... دوست دارم با آدم ها بودن رو... مگه نه اینکه توام دوستشون داری؟ حالا چه فرق می کنند که فامیل...
-
دروغ نگفتم که اگر تو خوب باشی منم خوبم...
1397,01,19 01:23
ببین من نمی دونم چرا ولی بعد از اون بعد از ظهرِ نیمکت چوبی این چند روز هم کنارت خوش بودم... می دونم خیلی متفاوتیم، به هم نمی سازیم :))) ولی لحظه های که می خندیم کنارت خوشم... و حس کردم باید اینو اینجا بنویسم. چون نمی دونم ممکنه چند بارِ دیگه چنین حسی رو تجربه کنم. ممکنه یادم بره... من نمی تونم تفاوت ها رو نادیده...
-
بازم می نویسم که الهی خیر باشه...
1397,01,17 12:09
این روزا سوای همه ی روزهای عمرمه انگار... کارهایی انجام می دم که قبلا انجامشون نمی دادم. چون الان نگران انجام دادنشون نیستم. حس هایی رو دارم تجربه می کنم که نمی گم نه سعیده نباید... عوض شدم... یه دنیای نویی جلوم باز شده که نمی دونم چه طوری میشه ولی دارم ادامه اش می دم. و امید دارم که خوش باشه حتی اگر سختم باشه...
-
خیر باشه...
1397,01,15 19:58
من احساساتم زیاده، ولی درونمه تو شدید تر از من احساسات داری و بیرونته من سخت ارتباط می گیرم گاهی، گاهی هم آسون. بستگی به شرایطم داره تو راحت ریشه های ارتباطت با آدم سبز میشه به گفت و گو من دنیای فعلی ام رو دوست دارم، دنیای مستقلم، دنیایی که هر صبحش که بلند می شم برای خودمِ، برای کسی نیست، دغدغه های شخصی دارم و از صبح...
-
شاید آغاز...
1397,01,15 19:52
این روزها که نمی دونم از کی شروع شد! یعنی می دونم آ از پنج شنبه 9فروردین که دوباره دیدمت، که نمی دونم چرا این همه صبوری کردم روزهای بدِ گذشته رو، و دوباره برگشتنت رو هیچ نگفتم. و تعجب نکردم. و به سختی خودمو بهت رسوندم و دیدمت و حرف زدیم و دوباره به سختی خودمو رسوندم به جایی که باید می خوابیدم. باید بهت فکر می کردم....